بزرگراه
ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوهها، و دلتنگی
شب احساس غم میکردم. بلند شدم و چراغ اتاق را روشن کردم تا شاید از دلگرفتگیام کم کند و بتوانم بخوابم. به زحمت خوابم برد. چنین شبهایی معمولا هر چند ساعت یکبار از خواب بیدار میشوم و دوباره به خواب رفتن خودش داستانی دارد... اینبار بعد از اولین بیدار شدن دیگر خوابم نبرد. از طرفی دیگر برخی فکرها و یادها هجوم آوردند و احساس دلتنگی دو چندان شد. دلم میخواست بخوابم، شب تمام شود تا بلکه صبح احساس بهتری داشته باشم. خوابم نبرد. ساعت را نگاه کردم. حداقل ۵ ساعت تا صبح مانده بود. شب ها چرا تمام نمیشوند؟ شروع کردم به چرخ زدن در اینستاگرام؛ حمیدرضا استوری کرده بود که: Sometime all you can do is lie in your bed and hope to fall asleep before you fall apart. "گاهی تمام کاری که میتوانی بکنی دراز کشیدن روی تختت است و آرزوی اینکه پیش از هم فروپاشیدن به خواب روی..." برایش نوشتم: حمید، میفهممش متاسفانه! و نوشت: خوبه که میدونیم تنها نیستیم حداقل. راست میگفت. با خودم فکر کردم چند میلیون نفر آدم در حال حاضر بیخوابند؟ بابت چیزی رنج میکشند؟ احساس تنهایی میکنند؟ احساس میکنند زندگیشان معنا ندارد؟ چند میلیون نفر به سقف اتاقشان خیرهاند و آرزو میکنند به خواب بروند؟ چند نفر روی تخت، کنار کسی، همسری، یاری دراز کشیدهاند ولی حس غریبگی و تنهایی میکنند؟ بالش چند نفر از اشک خیس است؟ چند نفر در آشپزخانههای نیمهروشن در سکوت پس از نیمه شب نشسته و قهوه یا چایی میخورند یا کانالهای تلوزیون را با آن برنامههای کسل کننده بعد از نیمه شب بالا و پایین میکنند؟ چند نفر تنگیِ دیوارهای خانه را تاب نیاورده اند به خیابان زده اند و بی هدف قدم میزنند؟ چند نفر گرسنه اند؟ چند نفر از درد به خود می پیچند؟ چند نفر امروز عزیزی را به دستِ سرد خاک سپردهاند؟ چند نفر ترک شدهاند؟ چند نفر شکست خورده اند؟ چند نفر خانه و شهر و کشور خود را ترک کرده و احساس غربت میکنند؟ چند نفر؟ به حرف حمید فکر میکنم. آیا همگانی بودن رنج بشر از ترسناک بودن آن میکاهد یا به رقت انگیز بودن جهان میافزاید؟ شانه بالا میاندازم بالا که نمیدانم، ولی به هر حال در این سیارهی رنج، هر کس رنجی دارد. اما تو نترس... من هم نمیترسم. ما سخت جانیم عزیزم، صبر میکنیم که صبح شود، پردهها را کنار میزنیم تا آفتاب به اتاقمان بتابد، بلند میشویم و میگذاریم زندگی دوباره از ترکهای قلبمان به درون راه پیدا کند. ما که قامتمان از سنگینی بارِ زیستن خم است ولی ادامه میدهیم...
| Design By : Night Melody |
