بزرگراه

ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوه‌ها، و دلتنگی

I opened my eyes feeling so disappointed of myself. 

 

نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۰ساعت 7:53 توسط ماوی| |

شش سال قبل، دختربچه‌ی نوزده ساله‌ای بودم که پنهونکی یه پاکت نامه رو بردم به اداره‌ی پست و پستش کردم به مقصدی که مسیر تحصیلی منو کلا عوض کرد. هیچ ایده‌ای نداشتم که عواقب تصمیمم سنگینه و شاید زیادی جوونم برای مشورت نکردن و سرخود کاری کردن. و برای تنهایی و استرسا و سرزنشایی که روزای بعدش تجربه کردم. دلم برای بچه‌ی 6 سال پیش میسوزه، ولی اشکالی نداره. زندگی پره از این کله خرابیا. مگه نه؟ 

دارم فکر می کنم اگه لحظه‌ی رفتن به پست، تو اون مکثی که داشتم پشیمون میشدم و بر میگشتم چطور میشد؟ احتمالا زندگی متفاوت تر بود... 

ولی هیجان و عجیبی زندگی به همینه! این هزاران انتخابی که پیش رومونه... این ابهام راه های نرفته... 

اما حالا بعد از سالها از یه چیز مطمئنم،

اینکه شادی و رضایت رو به هر حال میشه تو دل هر کدوم از این مسیرا پیدا کرد یه جوری،

حالا شاید مسیری شادیش بیشتر از دیگری باشه 

اما به هر حال هر مسیری درس خودشو داره، نه؟

 

نوشته شده در پنجشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۰ساعت 4:49 توسط ماوی| |

Design By : Night Melody