بزرگراه
ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوهها، و دلتنگی
پیام داده که چه خبر؟ تو جواب مینویسم، هیچی والا. سلامتی. و بعد انگار که تازه متوجه کلماتی که تایپ کردم شده باشم، فکر میکنم چه خبری بهتر از این؟ چقدر خوبه این سلامتی، چقدر خوبه که مامان بهتره و داره هر روز بهترم میشه، یه سری نگرانی ها هست هنوز ولی اینکه برگشته به زندگی روزمره چقدر خوبه. چقدر خوبه این خبر به ظاهر پیش پا افتاده. سلامتی. قبل رفتنت به بیمارستان نمیومدم اتاقت چون گریم می گرفت همش، یکی از مزخرف ترین ویژگی هام همینه دیگه، همش زودی گریم می گیره. بابت همه چی. نمیومدم اتاقت چون گریم می گرفت و می ترسیدم فکر کنی حتما حالت بده که گریه می کنم، امروز که باز زنگ زدی فهمیدم که توام گریه ات گرفته، برا همین زود قطع کردی. دختر توام دیگه. حتی الآن موقع تایپ اینا جلو چشمام تار شده ... ولی عیب نداره، زودتر بر می گردی خونه، گریه هامونو می کنیم و بعد همه چی به روال عادی بر می گرده. بر می گرده به همون روزایی که فکر می کردم که چقدر مشکلات دارم و چقدر بدبختی داره از زندگیم می باره و چقدر سردرگمم و چقدر هیچی تو زندگیم اونجایی که باید نیستش، چه می دونستم زندگی میتونه خیلی دردناک تر باشه، چه می دونستم همینکه مامانمو تو خونه دارم یعنی اینکه مشکلات اونقدرم بزرگ نیستن، یعنی خوشبختی دارم، یعنی بقیه ی سردرگمیامم یجوری بالاخره حلش می کنم و چیزایی که سرجاشون نیستنو میزارم سرجاشون. اما الان نبودنت تو خونه دست من نیست و من مستاصل تر از همیشم. زودتر خوب شو و برگرد. گیج و سرگردون تو خونه میگردم و دائم به خودم میگم نباید گریه کنی. به خودم میگم باید محکم باشی و انقدر به احتمالات بد فکر نکنی، باید قوی باشی و امیدوار. ولی اشکام از همون دیروز موقعی که داشتم سیب ها رو می ریختم تو آب میوه گیری، یهویی از چشمام چکیدن و بعدش قطع نشدن. انگار تمام قدرتم رو یه آن از دست دادم و شدم همون دختر شکنندهای که دوست ندارم باشم. خدایا تموم شه این روزای بد
| Design By : Night Melody |
