بزرگراه

ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوه‌ها، و دلتنگی

امروز به دیدن میم رفتم، 

در خلوت صبحگاهی خیابان،  

خاطرات زاییده شده در شهر را مرور می کردم...    

چشمان پیر شهر ِ دور من، 

 انگار که مرا بشناسند

و من آن ها را، 

یقین کردم  تکه هایی از هویتم تا به ابد در این جا، مقابل این چشم ها خواهد ماند.  

 

میم در را گشود، 

 زیبا بود. 

در چارخانه ی آبی و سفید پیراهنش، 

با قرص روشن صورتش، بدون آرایشی. 

 آراسته.  

 

 

در گوشه کنار اتاقش قدم زدم، 

به کتاب هایش دست کشیدم، 

و او سپس قطعات ساده ای که آموخته است برایم نواخت، 

از یک مزرعه 

و سه بچه گربه. 

بعد من جرات کردم گربه اش را نوازش کنم. 

من همیشه از گربه ها ترسیده بودم، نمی توانستم بفهمم به چه فکر می کنند و این مستاصلم می کرد. 

مهنوش خندید که آن ها به چیزی فکر نمی کنند، خاطرت جمع. 

میم اما سکوت کرد. 

میدانستم شب هایی گربه را به آغوش کشیده و  سخن گفته بود.  

 

آشپزی کردیم، 

میم قارچ ها را تفت می داد ، من در آشپزخانه می چرخیدم ، گربه خمیازه می کشید و مهنوش آواز می خواند. 

و بعد  

"ال لا برینتو دل فاونو" را تماشا کردیم، 

روی کاناپه ی میم نشستم و عروسکش را به آغوش کشیدم، 

برای خودم عجیب بود دلبستگی ای که در آن لحظات نسبت به آن عروسک احساس می کردم. 

  اوفلیا، فان را به آغوش کشید و من عروسک را به سینه فشردم، 

صفحه تاریک شد و خودم را دیدم، 

با طره ای از موها آویخته از صورت دختری بالغ،  

مردم راجع به این روزها می گویند:

" پیش از این هرگز چنین بزرگ نبوده ای 

و بعد از این هرگز چنین جوان نخواهی بود"

من اما با اندیشیدن به سخنانشان تسلی نیافتم.

و ازخودم  ترسیدم و برای لحظاتی عمیقا خواستم به قبل بازگردم،  

مثلا  وقتی خانه ی میم و خوانواده اش هنوز تنها چند دیوار نوساخت بود، 

بی هیچ ماجرا و روحی، 

دستم را گرفته بود و با مانتوهای یاسی رنگ دبستان گریخته بودیم، 

روبروی خانه ایستاده بودیم به تماشا 

+"ایجا خونمونه، هنوز کامل نیست" 

-"حالا به هم نزدیکیم"    

 

بازگردم،  

حتی به دوررتر از آن

وقتی که شهر هنوز پیر نبود  

 استخوان های من کوتاه تر بودند 

و تنم نابالغ.  

و یا به  وقتی در بطن مادر  

به هیبت جنینی گنگ. 

 

عروسک را به سینه فشردم.

انگار هنوز بلد نباشم، 

جدیت دنیا را... 

 

 

فیلم به انتها رسید، 

اوفلیا تن طفل را زخمی نکرد، 

و در خون خودش غوطه خورد.  

پادشاهان سرزمین خیال به او گفتند که او آزمایش را برده است و او آرام خوابید. 

*** 

 

با میم در اتاق تنها شدیم، 

و با واژه ها. 

[+می دونی؟ من فکر می کنم ما همیشه موقعیت فرضی دیگه ای تو ذهنمون داشتیم که باعث شده هیچ وقت اونچیزی که داریم تو مشتمون محکم نچسبیم. همیشه خیال کردیم جور بهتری می تونست باشه، یه شکل بهتری... نه که این تردید اساسا معنی نداشته باشه، ولی خیلی وقتا میتونه بی معنی باشه.  

-اما تشخیصش سخته. تشخیص همیشه سخته. 

+می دونم.   

-یقین که باشه خیلی کارا آسون تر می شن. 

+منم کار ِ بی معنی نمی تونم انجام بدم. 

- شایدم باید یبار انتخاب کنیم و پاش وایستیم. حتی اگه وسط راه شک برمون داره...یا حتی بدونیم انتخاب غلطی بوده. شاید همین درسته. 

... 

 +میدونی؟ من میتونم از الآن...از همین موقعیت یه مرثیه ی بلند بسازم که خودم گریه ام بگیره. جدی جدی میتونم باورش کنم و اشکام سرازیر شن. و میتونم جوری بهش فکر کنم  که حالم خوب باشه و ازش راضی باشم. و حتی بهش افتخار کنم.

-من نمی خوام بهتر ببینم اوضاع رو...من میخوام واقعیتو ببینم. 

+واقعیت چی هست؟ وجود داره؟  خودمون نمی سازیمش؟من اینو میسازم و اسمشو میزارم واقعیت.  

-شاید...

+شاید. ] 

 

غروب ِ برگشتن، 

میم را به آغوش کشیدم. 

و بعد در خیابان  

انگار سالها از اتفاقات آن خانه دور افتاده باشم 

از گربه، 

از آوا ها، 

صحنه ها. 

کلمه ها.  

از ترسم از بزرگ شدن، 

از دلسبتگی ام به معصومیت عروسک. 

از آغوش امن میم...

زندگی به سرعت تجربه هایی را با تجربه هایی جایگزین می کند. 

من حالا دیگر در خیابان قدم می زدم 

و غروب بنفش خورشید را در آسمان با چشمانم تجربه می کردم. 

اما می دانم، 

تجربه ها همیشه رد هایی به قامت روحت به جای می گدارند، 

حتی اگر به خاطر نیاوری... 

  

به خانه رسیدم. پالتو را در آوردم. لیوانی چای نوشیدم و پیامک میم را روی صفحه ی گوشی خواندم: 

"کاش میشد همیشه اینجا باشی تا برات دسر درست کنم و وانیل ش رو بیشتر از حد معمول بریزم و آشپزی کنم و خوشحال ترین باشم. کاش همیشه دی شب و ام روز بود." 

بغض کردم. از آن بغض های خوب. از آن بغض های عزیز. در دل گفتم که دیشب و امروز تمام شده، ولی کاش می دانستی چه نقشی به قامت روحم انداخته ای...

 

 

موزیک:هزارتوی پن

نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن ۱۳۹۴ساعت 20:36 توسط ماوی| |

Design By : Night Melody