بزرگراه

ماوی یعنی آبی، مثل اقیانوس، آسمان، کوه‌ها، و دلتنگی

بی هوا دلم خواست بگم، عصر های بارونی دی ماه رو دوست دارم. مثل روزای دیگه ی امتحانا، خودمو تو جمعیت دخترای کتابخونه مرکزی گم می کنم. سرم روی جزوه، توی فکرام، گاهی هم دخترا رو نگاه می کنم و دلم می خواد بفهمم وقتی دارن موهاشونو تو دستشون بازی می دن، یا عنق و بی اعصاب سر لپ تاپا و کتاباشون به هر صدای جزئی چشم غره می رن، یا وقتی گوشی هاشونو چک می کنن و ریز می خندن به چی فکر می کنن؟ دارم فکر می کنم به اینکه میگن این روزا اوجه. بیست اوجه. بعضی هاشون می دونن چقدر تو اوجشون قشنگن؟ قشنگی ولی لیز میخوره از دست آدم می ره. اصلا نمیتونم فکر رفتن رو از سرم بیرون کنم. کلی از قشنگای زندگی لیز خوردن رفتن. و خب موندنُ نمیشه باور کرد...اما این وسواس اذیت کننده. این ترس. این عجز. سرمو می کنم تو جزوه و ساختار دستگاه تعادل رو می خونم و انگار تهوع می گیرم. تلو تلو خورون دارم زندگی رو می برم جلو. میخوام بگم هنوز دارم ادامه میدم. حتی اگه ماهر نباشم تو این کار. بارها تعادلمو از دست می دم، می رسم به لبه، اما باید یجوری بند کرد دست رو به یجا. زمین نخورد. خدا می دونه ته ادامه دادنامون چی باشه. اما گریزمون کجاست؟

وقتی هوا تاریک می شه می زنم بیرون. یه شب خواب میدیدم که دارم پیش مامان غر می زنم که من هیچ چیز اون دانشگاهو دوست ندارم. هیچیشو. گمونم استرس و دلتنگی خونه بود که اینطور عقده اشو سر دانشگاه خالی می کردم. اما عصرا...آخ از عصرای بارونی. نفس های عمیق می کشم و دلم میخواد پله های خیس و حیاط خلوت دانشگاه و چراغای زردش هیچ وقت تموم نشن. و بعد تو مغزم می پیچه: قشنگا لیز می خورن میرن. و من قشنگا رو ننوشتم، ازشون عکس نگرفتم، حتی برا کسی تعریفشون نکردم. حس پیرزن تنهایی بهم دست می ده که بقیه فکر می کنن داره هذیون می گه... میدونی خودشم ممکنه شک کنه حتی. و این از همه بدتره.  تنهایی روونه میشم. اذان میدن و صدای هندزفری رو کم می کنم. دارم فکر می کنم با همه ی اینا عصرای بارونی دی ماه خواستنی ان. و بی هوا دلم می خواد از این عصر با بزرگراه حرف بزنم. من آرومم و راستی حالا دوباره صدای چکیدن میاد از پنجره...

شب های بدی نیست. 

نوشته شده در چهارشنبه هشتم دی ۱۳۹۵ساعت 13:57 توسط ماوی| |

عادت های قدیمی پابرجان.

 

هنوز شب های پاییز و زمستون به پیاده روی های گاه به گاه می گذرن...

فراموش کردم؟

بعضی رویاها فقط خاطره های دورن...

عادت های قدیمی پابرجان.

خیلی چیزها اما تغییر کرده.

من تغییر کردم.

ولی هنوز رویا پردازم. گیرم بعضی به دست فراموشی سپرده شدن اما...

 

کاش امشب بارون بباره.

Good old rain
Is pounding on the dreamers
You've left a stain

On every single hour
All the treasures found
Will vanish with the tide
Illusion has gone
I'm all out of your web
Maybe on the moon
There is a soil for the doomed
I should save us a ride
I'll do what you want me to do
I'll lose the grip of your eyes
I'll do what you want me to do
You're the needle in my arm
I'll drain drain drain
The rivers of addiction
I dreamed I could
Feed my veins in oblivion
Nourrir mes veines dans l'oubli
But ain't no shelter
For the years of our blindness
Though we're good people
We're bullets to each other wings
Maybe on the moon
There is a soil for the doomed
I should save us a ride
I'll do what you want me to do
You're the needle in my arm
Rain rain rain
Am I the only winner?
In this silly game
Where tears are a trophy to gather?
My solitude ain't new
I'm used to it by now
But there's is something in the blue
That has faded out of my eye
And maybe on the moon
There is a soil for the doomed
I should save us a ride
I'll do what you want me to do
You're the needle in my arm
I'll do what you want me to do
You're the needle in my arm

 

Maybe on the moon

نوشته شده در شنبه چهارم دی ۱۳۹۵ساعت 22:44 توسط ماوی| |

Design By : Night Melody